معلمی تقریباً یه تیکه از همه چیزه. نخست اینکه معلمی اول و حتی آخرش عشقه. در زمانهای که اشتغال به حرفههایی مث وکالت، قضاوت، یا حتی سردفتری درآمد بعضاً بسیار بیشتری ممکنه برات به همراه بیاره فقط عشقه که تو رو میتونه نگه داره توی این حِرفه. اما عشق تنها کافی نیست. فقط عاشق باشی میشی مث اون معلمایی که خیلی دلسوزن اما توان ادارهی یه کلاس، پر از جوون شیطون و در آستانهی انفجار رو ندارن و بعد از مدتی از معلمی گریزون میشن چون بچهها سوار گردنت میشن و تو نمیتونی کنترلشون کنی، برای معلمی بعضی وقتا باید دیکتاتورم باشی. اما فقط عشق و دیکتاتوری بس نیست، باید علم هم داشته باشی، وقتی توی یه درس سه واحدی میخوای دو ساعت و نیم حرف بزنی و مخاطب رو علاقمند نگه داری باید چیزی هم برای عرضه داشته باشی، نمیشه خاطره بگی که. پس باید اونقد مطلب جدید داشته باشی که بتونی هر هفته کلاسو بکشونی دنبال خودت. اما فقط، عشق و دیکتاتوری و علم، کافی نیست، باید قدرت انتقال مفاهیم هم داشته باشی، خیلیا یه چیزی میدونن اما نمیدونن چطور برای بچهها جاش بندازن، این یه تکنیکهای خیلی ظریفی داره که یه جاهاییش ذاتیه و یه جاهاییش اکتسابی هست و با تجربه بدست میاد. فوت کوزهگریِ معلمی توی همین بخش هست. اما فقط همهی اینا نیست. باید یه نظام ارزشگذاری و تمرین دادن هم داشته باشی که بچهها رو وادار کنی توی طول ترم هم درس بخونن و بهشون بقبولونی که نمرهی 20 رو کسی میبره که هم در طول ترم تلاش کرده و هم برگهی امتحانش قابل قبول بوده. منحصر کردن نمره به برگهی امتحانی اشتباه محضه و باعث دلسردی بچهها میشه نسبت به تلاش در طول ترم. با خودشون میگن وقتی همه چیز رو میشه توی امتحان جبران کرد دیگه چرا در طول ترم هم تلاش کنم. , ...ادامه مطلب